جدول جو
جدول جو

معنی وار کندن - جستجوی لغت در جدول جو

وار کندن
بیرون آوردن مغز گردوی تازه با چاقو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
به کاری پرداختن، به کاری مشغول بودن، به کار بستن، به جا آوردن، جنگ کردن، کارزار کردن، عمل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارهاندن
تصویر وارهاندن
آزاد کردن، خلاص کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار کردن
تصویر تار کردن
تاریک کردن، تیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن، کنایه از تحمل کردن سختی، تلاش بسیار کردن، برای مثال مرد غرقه گشته جانی می کند / دست را در هر گیاهی می زند (مولوی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهر کندن
تصویر نهر کندن
جوی کندن تجن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یار کردن
تصویر یار کردن
قرین کردن، موافق کردن، همراه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویار کردن
تصویر ویار کردن
دچار ویار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واز کردن
تصویر واز کردن
گشودن باز کردن: (ان الله قابض هذه (الرحمه) الی تلک فیکملها مائه... تا روز رستاخیز آن یک رحمت را واز نکرد و آنرا نا فرسوده باید و نا کاسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
داخل کردن، مطلع کردن، یا ایراد وارد کردن اعتراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واردکردن
تصویر واردکردن
رساندن، به درون آوردن، زدن خستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام کردن
تصویر وام کردن
قرض گرفتن: (هوافسرده بحدی که وام کرده مگر برودت از دم بد خواه شاه عرش جناب) (وحشی) وام گزاردن (گزاشتن) : پرداختن قرض تادیه دین: (دستوری خواه بنده را تبه نشابور بازگردد و وام بگزارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واچ کردن
تصویر واچ کردن
دعاکردن پیش از غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر کندن
تصویر گهر کندن
گوهر از کان برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر کندن
تصویر گوهر کندن
گوهر از کان برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غال کندن
تصویر غال کندن
بپایان رسانیدن، تمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار کردن
تصویر تار کردن
تاریک ساختن، کدر کردن تعرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خار کردن
تصویر خار کردن
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار کردن
تصویر زار کردن
ناتوان ساختن، ضعیف کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوار کردن
تصویر آوار کردن
در بدر کردن، خراب کردن ویران ساختن، غارت کردن چپاول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهر کندن
تصویر مهر کندن
کندن نام و نقش بر روی مهر حکاکی کردن روی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
((کَ دَ))
مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
((کَ دَ))
عمل کردن، به جا آوردن، به کاری پرداختن، تأثیر کردن، کارگر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وام کردن
تصویر وام کردن
((کَ دَ))
قرض گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یار کردن
تصویر یار کردن
((کَ دَ))
همراه نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
Work, Labor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
Import
دیکشنری فارسی به انگلیسی
امر وار کندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
trabalhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
arbeiten
دیکشنری فارسی به آلمانی